دیگه شورشو در آوردن
اول میگفتن mersi
بعد شد merc
بعد شد mer۳۰
بعد شد mer۲۰+۱۰
دیروز یکی برام پیغام فرستاده ۱۰-۱۵+{۲\ (mer{ (۱۰+۴۰
فکر کنم ۲ سال دیگه معادله ۶ مجهولی و انتگرال میفرستن!
خب بگو ممنون چه کاریه عاخه
دلم آیینه درد است نمی دانی تو
کلبه ام ساکت و سرد است نمی دانی تو
بی تو سرسبز ترین خاطره ها می دانند
فصلهایم همه زرد است نمی دانی تو
دیر سالی است که در دشت جنون چون مجنون
دل من بادیه گرد است نمی دانی تو
عاشقم کردی رفتی کنون با دل من
غم عشق تو چه کرده است نمی دانی تو
باز تکرار کنم مصرع آغازین را
دلم آیینه درد است نمی دانی تو
به بعضیام باس گف خواهر/برادرمن عقده داری به من چه؟؟؟؟؟بچه بودی عیدتوزهرمارت کردن به من چه؟؟؟؟؟؟معلمت عین خودت کثافط بوده به من چه؟؟؟؟؟؟ اخه چراعیده منوزهرمارم میکنی؟؟؟؟چراتکلیف نوروزی میدی که من مجبوربشم به مامانم دروغ بگم که به جای فیس بوک رفتن دارم پاورپوینت درت میکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کاش رویاهایمان روزی حقیقت می شدند
تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند
سادگی، مهر و صفا قانون انسان بودن است
کاش قانون هایمان یکدم رعایت می شدند
اشکهای همدلی از روی مکر است و فریب
کاش روزی چشمهامان باصداقت می شدند
گاهی از غم می شود ویران دلم،
ای کاش بین دلها غصه ها مردانه قسمت می شدند
دلم آیینه درد است نمی دانی تو
کلبه ام ساکت و سرد است نمی دانی تو
بی تو سرسبز ترین خاطره ها می دانند
فصلهایم همه زرد است نمی دانی تو
دیر سالی است که در دشت جنون چون مجنون
دل من بادیه گرد است نمی دانی تو
عاشقم کردی رفتی کنون با دل من
غم عشق تو چه کرده است نمی دانی تو
باز تکرار کنم مصرع آغازین را
دلم آیینه درد است نمی دانی تو
باز در پنجه ی تاریکی شب
سوز این سینه ی من حسرت تست
باز در سجده ی کفر آلودم
یادت ایمان مرا با خود شست
چشمت افسونگر احساس نیاز
رقصت احیاگر بی تابی هاست
هم در این خانه ی پر گشته ز آه
یاد تو علت بی خوابی هاست
باز هم وسوسه ی آغوشت
هست و پی در پی خواهشهایم
و چنین دانه ی انکار از تو
خود جواب من و چالشهایم
ای که احساس مرا می دانی
بگشا چشم خمار آلودت
تا ببینی که چه سوزانم من
از نگاه دل و جان فرسودت
وین همه راز که در شعر من است
همه از باور تو جوشیدست
کاش یکدم به کنارم آیی
ای که عشقت به دلم روییدست .
زیباترین حرفات را بگو
شکنجهی پنهانِ سکوتات را آشکاره کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانهای بیهوده میخوانید.
چرا که ترانهی ما
ترانهی بیهودهگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتا بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطرِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است.
خنده ام میگیرد
وقتی پس از مدت ها بی خبری
بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری
میگویی : دلم برایت تنگ است
یا مرا به بازی گرفته ای
یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی
دلتنگی ارزانی خودت . . .
اینجا رادیو " دل " است صدای مرا از عمق "قلبم " میشنوی ..
این جا یک پیام نیست
یک " پیام احساس "ساده و بی آلایش است ..
که می گوید فراموشی
در مرام من نیست
دنیایم شاید یک لحظه باشد
اما محبتم بی نهایت ...........
عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…!
تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی…
بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون
می ایستـــه بغـــل دستــتــــ …
دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ
بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:
خـــوبــی رفیـــق؟؟!!
بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ …
علی دست به قلم خوبی داشت.اون تونست حرفهای دلش رو بنویسه ولی هنوز اضطراب داشت نمی دونست چرا ولی اضطراب ولش نمی کرد ساعت ده شب بود می دونست نمی تونه بخوابه پس تصمیم گرفت یه کاری کنه . اتاق به شدت بهم ریخته بود پر از کاغذ پاره و مچاله شده. اتاق رو جمع و جور کردورفت دراز کشید با خودش گفت فردا بهارمیفهمه چقدر دوسش دارم.میفهمه عاشقشم.
علی تا صبح نتونست بخوابه چندین با ر بلند شد و نامه رو خوند تو ذهنش هی تکرار میکرد این نامه به سرنوشت من بستگی داره زندگی منو از این رو به اون رو می کنه.
بالاخره هوا روشن شد ولی قرار بود نامه رو ساعت هفت ونیم که بهار به مدرسه می رفت بهش بده. تا اون موقع دو ساعت ونیم مونده بود علی با عصبانیت گفت این عقربه ها چرا حرکت نمی کنند علی برای اینکه وقت بگذره رفت وکمی به خودش رسید ریششو زد به موهاشم ژل زد.می خواست بی نقص باشه.
یک ساعت به قرار مونده بود که صبر علی تموم شد ورفت سر کوچه ای که خونه بهار در اونجا بود.این یک ساعت براش مثل یک سال گذشت ولی بلاخره بهار از در خونشون خارج شد.علی وارد کوچه شد قلبش به شدت می زد و داشت از جاش کنده میشد.آشکارا سرخ شده بود ولی در عوض بهار آروم و خونسرد بود.علی سلام کرد بعد از جواب سلام نامه رو به بهارداد و به سرعت از کوچه خارج شد مقداری از راه رو رفته بود که یهو یادش اومد ازش نپرسیده جواب نامه رو کی میده به همین خاطر برگشت تا بپرسه.وقتی برگشت بهار در کوچه نبود ولی نامه مچاله شده علی روی آسفالت کوچه افتاده بود.
-منو شناختید علی ام خونمون یه گوچه پائین تر از خونه شماست.
-آره شناختم.
-من با اجازه شما فردا نامه رو میارم بدم به شما.
-باشه.
-خدانگهدار.
-خداحافظ.
علی وقتی گوشی رو گذاشت سر از پا نمی شناخت.
فکر نمی کرد کارها به این خوبی پیش بره. به بهار زنگ زده بود
باورش نمی شد.عشق یه طرفه علی داشت تبدیل می شد
به عشق دو طرفه چقدر دوست داشت بهش بگه عاشقشه،
دوسش داره.خواب رو از چشماش ربوده اما نتونست
ولی تا اینجا هم خوب پیش رفته بود با خودش گفت
این نامه مسیر زندگی منو عوض میکنه باید با تمام وجودم
واز ته دلم تمام حرفامو بزنم.
علی یه لحظه رو هم تلف نکرد و از خونه زد بیرون و رفت
به یکی از شیکترین مغازه های لوازم تحریر فروشی و بهترین و
گرونترین کاغذ و پاکت نامه رو خرید و زود برگشت به خونه.
علی چندین نامه نوشت وپاره کرد. هر چی می نوشت
می گفت این نمی شه. دو ساعت نوشت پاره کرد.
بلاخره اونی رو که میخواست نوشت ودر پاکت رو
بست چند دقیقه بعد یادش اومد یه جا بهار رو تو خطاب کرده بود
به همین خاطر نامه رو پاره کرد ورفت وکاغذ وپاکت تازه گرفت.
علی باز هم چندین بار نوشت و خوند وپاره کرد
تااینکه اونی رو که میخواست نوشت با خودش گفت
بهتر از این نمیشه ولی در پاکت رو باز گذاشت تا اگه کم و کاستی داشت درستش کنه.
علی همه زندگیشو در گرو این نامه می دونست اون به معنای واقعی عاشق بهار بود چندین ماه بود خواب و خوراک نداشت تا امروز که تمام جسارتشو جمع کرد و به بهار زنگ زد.
گاهی دلت میخواهد همه بغضهایت از نگاهت خوانده شوند...
میدانی که جسارت گفتن کلمه ها را نداری...
اما یک نگاه گنگ تحویل میگیری...
یا جمله ای مثل :چیزی شده؟؟!!!
انجاست که بغضت رو با لیوانی از سکوت سر میکشی...
و با لبخندی سرد میگویی:
نه، هیچی...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
دلم آیینه درد است نمی دانی تو
کلبه ام ساکت و سرد است نمی دانی تو
بی تو سرسبز ترین خاطره ها می دانند
فصلهایم همه زرد است نمی دانی تو
دیر سالی است که در دشت جنون چون مجنون
دل من بادیه گرد است نمی دانی تو
عاشقم کردی رفتی کنون با دل من
غم عشق تو چه کرده است نمی دانی تو
باز تکرار کنم مصرع آغازین را
دلم آیینه درد است نمی دانی تو
هیچ جیز مشخص نیست
شاید نتایج تغییر کرد
نمیدنم والا
mer 2x+5y
x=5
y=4
mer5*6
به بعضیام باس گف خواهر/برادرمن عقده داری به من چه؟؟؟؟؟بچه بودی عیدتوزهرمارت کردن به من چه؟؟؟؟؟؟معلمت عین خودت کثافط بوده به من چه؟؟؟؟؟؟ اخه چراعیده منوزهرمارم میکنی؟؟؟؟چراتکلیف نوروزی میدی که من مجبوربشم به مامانم دروغ بگم که به جای فیس بوک رفتن دارم پاورپوینت درت میکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به بعضیام باس گفت:
واس کسی کلاس بذار که هم کلاسیت باشه نه واسه کسی که تو کلاسش راتم نمیده!!!
بعععععله :|
به بعضیا باید گفت واسه رسیدن به ما باید دست و پا بزنی داداش...
و الا زنگ و اس که همه میزنن....
بعضی از استادا میان میگن دستخطمون خوب نیس،ببخشید
ولی به بعضی استاداباس گفت:
.
.
.
.
عزیزمن توفقط دستخطت خوب نیس، تو املات هم بده...
.. بــه بعضـــیا بــآیـــد گفـــت..:
...... بهــــم زُل نــــــزن کـــه بـــد جـــــور خــــرابــــِ اون نگــــاهتــــــم
........................ !!!
به بعضیا باس گفت :
زیاد با خودت حال نکن ، حامـ..ـله میشیا
این تپلو رو ببین, واای! آدم میخواد گازش بگیره!
بله دیگه
عجب وفایی داره این دلتنگی !
تنهاش که میذاری میری تو جمع و کلی می گی و می خندی
بعد که از همه جدا شدی از کنج تاریکی میاد بیرون
وایمیسته بغل دستت و دست گرمشو میذاره رو شونت
برمیگرده در گوشت میگه : خوبی رفیق ؟ بازم خودمم و خودت !
مرسی هم چنین
مرسی داداشم ک بهم سر میزنی ....لینکمی داداشی
کاش رویاهایمان روزی حقیقت می شدند
تنگنای سینه ها دشت محبت می شدند
سادگی، مهر و صفا قانون انسان بودن است
کاش قانون هایمان یکدم رعایت می شدند
اشکهای همدلی از روی مکر است و فریب
کاش روزی چشمهامان باصداقت می شدند
گاهی از غم می شود ویران دلم،
ای کاش بین دلها غصه ها مردانه قسمت می شدند
دلم آیینه درد است نمی دانی تو
کلبه ام ساکت و سرد است نمی دانی تو
بی تو سرسبز ترین خاطره ها می دانند
فصلهایم همه زرد است نمی دانی تو
دیر سالی است که در دشت جنون چون مجنون
دل من بادیه گرد است نمی دانی تو
عاشقم کردی رفتی کنون با دل من
غم عشق تو چه کرده است نمی دانی تو
باز تکرار کنم مصرع آغازین را
دلم آیینه درد است نمی دانی تو
می گویند شکستنی رفع بلاست
ای دل تحمل کـن شاید حکمتی است...
باز در پنجه ی تاریکی شب
سوز این سینه ی من حسرت تست
باز در سجده ی کفر آلودم
یادت ایمان مرا با خود شست
چشمت افسونگر احساس نیاز
رقصت احیاگر بی تابی هاست
هم در این خانه ی پر گشته ز آه
یاد تو علت بی خوابی هاست
باز هم وسوسه ی آغوشت
هست و پی در پی خواهشهایم
و چنین دانه ی انکار از تو
خود جواب من و چالشهایم
ای که احساس مرا می دانی
بگشا چشم خمار آلودت
تا ببینی که چه سوزانم من
از نگاه دل و جان فرسودت
وین همه راز که در شعر من است
همه از باور تو جوشیدست
کاش یکدم به کنارم آیی
ای که عشقت به دلم روییدست .
زیباترین حرفات را بگو
شکنجهی پنهانِ سکوتات را آشکاره کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانهای بیهوده میخوانید.
چرا که ترانهی ما
ترانهی بیهودهگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتا بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطرِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است.
خدایا.......
دستانم خالی اند ودلم غرق در آرزوها............
یا به قدرت بی کرانت دستانم را توانا گردان.............
یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن................
عالیه عزیزم وبت زیباست.
یه شب خیلی دلم هواشو کرده بود
اس داد : خیلی دوست دارم…!
تا اومدم بگم ما بیشتر دیدم فرستاده شرمنده اشتباه شد
با تبادل لینک موافقی؟؟؟
نه، نه اینکه با تو نه در کل با کس جدید تبادل لینک نمیکنم شر منده ولی
بهت سر میزنم.
ی نفرو باک کن خو
اصن نوموخوام
بمن میگن بهار
لینکی
به منم میگن ali لینکی
بس اون اخر لینکام کیه؟
بابامه؟
خنده ام میگیرد
وقتی پس از مدت ها بی خبری
بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری
میگویی : دلم برایت تنگ است
یا مرا به بازی گرفته ای
یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی
دلتنگی ارزانی خودت . . .
اورین اورین
قشنگ نگا کن دیه
باش
اینجا رادیو " دل " است صدای مرا از عمق "قلبم " میشنوی ..
این جا یک پیام نیست
یک " پیام احساس "ساده و بی آلایش است ..
که می گوید فراموشی
در مرام من نیست
دنیایم شاید یک لحظه باشد
اما محبتم بی نهایت ...........
عجبــــ وفـــایـــی دآرد این دلتنگــــی…!
تنهـــــاش که میـــذآریـــی میــری تو جمـــع و کلّی میگـــی و میخنــــدی…
بعد کـــه از همه جـــدآ شدی از کـُنـــج تآریکـــی میآد بیرون
می ایستـــه بغـــل دستــتــــ …
دســتـــ گرمشـــو میذاره رو شونتــــ
بر میگـــرده در گوشــتـــ میگـــه:
خـــوبــی رفیـــق؟؟!!
بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ …
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم
گناه کلاغ چیست که هر وقت می خواهد چهچه بزند صدای قارقار از گلویش بیرون می آید
اندکی آهسته تر زیر این باران بمان ، ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند
مرداب برای به دست آوردن نیلوفر سالها می خوابه تا آرامش نیلوفر به هم نخوره، پس اگه کسی رو دوست داری، برای داشتنش سالها صبر کن.
ما فقیران قلبمان بی کینه است ، دوستی با هر که کردیم جای او در سینه است .
میگن بوسه پلی است بین قهر و اشتی ، پس بیا هی قهر کنیم هی اشتی .
اره مشکل زیاده خخخخ
اره میشه چطو؟
پسرا کارشون بِ تَجدیدِ آرایش تو دستشویی های دانشگاه نرسه صَلَوات:)
به دلم افتاده بود که امشب حتماً
خوابت را می بینم ….. آنقدر خوشحال بودم که تا صبح خوابم نبرد
از گدایی پرسیدند :
بدبخت تر از تو کسی هست ؟
خندید و گفت : آری ، عاشقی که به عشقش نرسد !!!!!
علی دست به قلم خوبی داشت.اون تونست حرفهای دلش رو بنویسه ولی هنوز اضطراب داشت نمی دونست چرا ولی اضطراب ولش نمی کرد ساعت ده شب بود می دونست نمی تونه بخوابه پس تصمیم گرفت یه کاری کنه . اتاق به شدت بهم ریخته بود پر از کاغذ پاره و مچاله شده. اتاق رو جمع و جور کردورفت دراز کشید با خودش گفت فردا بهارمیفهمه چقدر دوسش دارم.میفهمه عاشقشم.
علی تا صبح نتونست بخوابه چندین با ر بلند شد و نامه رو خوند تو ذهنش هی تکرار میکرد این نامه به سرنوشت من بستگی داره زندگی منو از این رو به اون رو می کنه.
بالاخره هوا روشن شد ولی قرار بود نامه رو ساعت هفت ونیم که بهار به مدرسه می رفت بهش بده. تا اون موقع دو ساعت ونیم مونده بود علی با عصبانیت گفت این عقربه ها چرا حرکت نمی کنند علی برای اینکه وقت بگذره رفت وکمی به خودش رسید ریششو زد به موهاشم ژل زد.می خواست بی نقص باشه.
یک ساعت به قرار مونده بود که صبر علی تموم شد ورفت سر کوچه ای که خونه بهار در اونجا بود.این یک ساعت براش مثل یک سال گذشت ولی بلاخره بهار از در خونشون خارج شد.علی وارد کوچه شد قلبش به شدت می زد و داشت از جاش کنده میشد.آشکارا سرخ شده بود ولی در عوض بهار آروم و خونسرد بود.علی سلام کرد بعد از جواب سلام نامه رو به بهارداد و به سرعت از کوچه خارج شد مقداری از راه رو رفته بود که یهو یادش اومد ازش نپرسیده جواب نامه رو کی میده به همین خاطر برگشت تا بپرسه.وقتی برگشت بهار در کوچه نبود ولی نامه مچاله شده علی روی آسفالت کوچه افتاده بود.
♥ نا مـه ♥
-الو سلام بهارخانوم؟بله بفرمائید.
-میخواستمم بگم....................
خوب حرفتونو بزنید.
-خیلی چیزها میخواستم بگم ولی الان همش یادم رفت.
پس هر وقت یادت اومد زنگ بزنید.
-میشه براتون نامه بنویسم.آره چرا نمیشه.
-منو شناختید علی ام خونمون یه گوچه پائین تر از خونه شماست.
-آره شناختم.
-من با اجازه شما فردا نامه رو میارم بدم به شما.
-باشه.
-خدانگهدار.
-خداحافظ.
علی وقتی گوشی رو گذاشت سر از پا نمی شناخت.
فکر نمی کرد کارها به این خوبی پیش بره. به بهار زنگ زده بود
باورش نمی شد.عشق یه طرفه علی داشت تبدیل می شد
به عشق دو طرفه چقدر دوست داشت بهش بگه عاشقشه،
دوسش داره.خواب رو از چشماش ربوده اما نتونست
ولی تا اینجا هم خوب پیش رفته بود با خودش گفت
این نامه مسیر زندگی منو عوض میکنه باید با تمام وجودم
واز ته دلم تمام حرفامو بزنم.
علی یه لحظه رو هم تلف نکرد و از خونه زد بیرون و رفت
به یکی از شیکترین مغازه های لوازم تحریر فروشی و بهترین و
گرونترین کاغذ و پاکت نامه رو خرید و زود برگشت به خونه.
علی چندین نامه نوشت وپاره کرد. هر چی می نوشت
می گفت این نمی شه. دو ساعت نوشت پاره کرد.
بلاخره اونی رو که میخواست نوشت ودر پاکت رو
بست چند دقیقه بعد یادش اومد یه جا بهار رو تو خطاب کرده بود
به همین خاطر نامه رو پاره کرد ورفت وکاغذ وپاکت تازه گرفت.
علی باز هم چندین بار نوشت و خوند وپاره کرد
تااینکه اونی رو که میخواست نوشت با خودش گفت
بهتر از این نمیشه ولی در پاکت رو باز گذاشت تا اگه کم و کاستی داشت درستش کنه.
علی همه زندگیشو در گرو این نامه می دونست اون به معنای واقعی عاشق بهار بود چندین ماه بود خواب و خوراک نداشت تا امروز که تمام جسارتشو جمع کرد و به بهار زنگ زد.
اول بگم اینجا یه جور دیگه شده نگی نفهمیدم و ذوق نداری بالاخره منم فهمیدم تغییر وبلاگ یکی از دوستان و
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
و دلم بس تنگ است بیخیالی سپر هر درد است
انقدر میخندم باز هم میخندم تا غم از رو برود.
افسون گر چشمای من، آی چشمای جادو
جادوگر گیسو ، گیسوی تو آرامش این دستای بی سو
دلــــت را در نهانخــــــانه دلــــــم...
همانجــــــایی که آتشکــــــده عـــــشق...
همیشـــــــه می افـــروزد..
پنهــــآن کرده ام..
جـــــای دلــــــت گرمـــ گرم است
نه <همجنس> هستیم نه <همدرد>..
ولی خوب حرف دل مرا میفهمد.. دیوار اتاقم
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نا بستن از آن به، که ببندی و نپایی
دوستان منع کنندم که چرا دل به تو بستم
باید از اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟
می خواهمت ...
و این شاید آغازی برای خود خواهی ام باشد ...
بیش از این باده به پیمانه نریز
آبروی منه دیوانه نریز
مرغ نالان به چه کارت آید
دام بردار، دگر دانه مریز
آتش حسرت از آن برق نگاه
بر دل محرم و بیگانه مریز
سلام باشه همیشه لینکمی مرسی ک بهم سر میزنی....
تو که نباشی...
سال نو،
روز از نو،
روزی از نو...
ز♥ خــــدا♥ پرسیـــدم:♥
اگـــر♥ در♥ ســـرنوشتـــــ ♥ مـــا♥
همـــه♥ چیـــز♥ را♥ از♥ قبــــل♥ نوشتـــه ای♥
آرزو♥ کـــردن♥ چــــه♥ ســــود♥ دارد؟!♥
گفت:♥
شایــ ـــد♥ در♥ سرنوشتــــتـــ♥ نــوشتـــــه♥ باشـــــم♥
هـــر♥ چــــــه♥ آرزو♥ کنـــی♥♥
سلام علی عزیز
خوبین؟؟
ممنونم از حضورتون وبلاگ متنوع و جالبی دارین
از آشناییتون خوشحال شدم بازم منتظر حضورتون هستم
و میخواستم بگم mer40-10
من چن بار اعلام وجود کنم؟
هستم بابا
خو سر نمیزنی
حتی اگر حرفی نبود ؛
شمارهام را بگیر و فقط بخند..
وقتی میخندی ،
زمان میایستد ..
و در زیر پوستام انگار
پرندهایست
که برای رهایی
پرپر میزند
بگو، بخند، شاد باش و زندگی کن!! شاید فردایی نباشد...
گاهی دلت میخواهد همه بغضهایت از نگاهت خوانده شوند...
میدانی که جسارت گفتن کلمه ها را نداری...
اما یک نگاه گنگ تحویل میگیری...
یا جمله ای مثل :چیزی شده؟؟!!!
انجاست که بغضت رو با لیوانی از سکوت سر میکشی...
و با لبخندی سرد میگویی:
نه، هیچی...